Self-made Millionaires



بیشترین معاشرتم این روزها با همایونه.

البته بیشتر یکطرفه.

ایشون حرف میزنه.من گوش میکنم.

بعد من حرف میزنم.اون لهم میکنه:))

بعد باز حرف میزنه.من با دقت بیشتری گوش میکنم و این روند ادامه داره.


امروز حرفی بهم زد که دوست دارم بخاطر تمام زحمات این روزها بهش عمل کنم.نمیدونم میتونم یا نه.

مجبورم نکردفقط گفت انجامش بدی اینهارو بدست میاری

دسوت دارم زحماتشو جبران کنمخدایا لطفا.


فکر میکنم همه امون به کسی مثل همایون توی زندگیمون نیاز داریم در جای جای زندگیمون.کسی که بی پروا بیاد کنکاشمون کنه و نقاط ضعف کاریمون بریزه بیرون و نقاط قوتمون بولد کنه و راهکار بده برای بهتر شدن.

البته راههایی که میده برای دیگر ابعاد زندگی هم میتونیم استفاده کنیم و رشد بدیم.

خیلی به حرفهای همایون این روزها نیاز داشتم و خوشحالم وقتی همکار به من سه نفر پیشنهاد داد، من همایون انتخاب کردم.



+همایون از لیدرهای بزرگ پنبه ریزه.

+همایون متاهله.

+خدایا کمکم کن


این روزها هم خیلی شلوغم هم نیستم.

هم خوبم هم نیستم

دچار دوگانگیم

تصمیم باید بگیرم که زیاد سرچ میکنم و م میکنم ولی سرخوشم

میرم سرکار و برمیگردم

حرف میزنم و میخونم و میخونم و میخونم

میخوابم ولی ناپیوسته.

شادترم و بهتر.

بقیه اش مهم نیس:-)


یکساعت به سال تحویل تصمیم گرفتم بخوابم و نزدیکش بیدار بشم.اما کتاب خوندم و بیدار موندم و کتابش غمگین بود و من بغض میکردم گاهی:))


10 دقیقه به سال تحویل 1398 رفتم و منتظر موندم سال تحویل بشه و دعا میکردم و بعد سال تحویل شد و بوس و ماچ و بغل و . تازه اعلام کردن که اقا قراره بیاد صحبت کنه و من اومدم که بخوابم و دوباره کتاب دستم گرفتم(pdf) بخونم و همزمان پیامی اومد و من سرشار شدم از حال خوب؟نه.حال بسیار بسیار بسیار غریب و دوست داشتنی بود


تیلوی نازنینم که هنوز چند دقیقه از سال تحویل نگذشته بود و به یاد من بود.اینکه لحظه سال تحویلش با من قسمت کرده بودگوشی دستش گرفته بود و به من پیام داده بود.

همینطوری اشکهام از ذوق میریخت و به حال خوب خودم و به داشتن دوستان اینچنینی غبطه میخوردم.

اینقدر مستانه بود حالم که عجیب.


اینکه ادم به ذهنش بیاد همه ارو دعا کنه یک صحبتهاینکه عملا هم نشون بدی بفکرشون بودی یک صحبته.


بعد از تیلوی نازنین4-5دوست نازنین دیگه به من پیام دادن که باعث شد همینطوری اشکهام شدت بگیره و واقعا سپاسگزار لطف دوستان عزیزم باشم که اینقدر زیبا به یاد من بودن و در چه لحظات ملکوتی.


و از صبح هم پیامهای شخصی که برای من رسید حالم خیلی خوب کردپیامهایی که همگانی نبود و من مخاطب قرار گرفته بودم.

پیامهایی که دلمو روشن میکرد که یک نقطه مثبتی توی ذهن طرف بودم که پیام مخاطبی برای من فرستاده و این بینظیر بود



خدایا هزارو یک مرتبه شکرت بابت خلق این لحظات


خدایا سپاس


یک روز پر استرس و‌پر از نگرانی داشتم

برام سخت بود

بین شک و‌ شبهه بودم که فهمیدم واقعیه

استرس زیاددرست یا غلط.

هنوز هم توی شوکم

اولش پر از دلهره بودمکم کم بهتر شدم و فهمیدم من زیادی سخت میگیرم و سعی‌کردم با خودم مهربونتر باشم.


نمیدونم میتونم اسمشو بزارم نقطه عطف زندگی یا نه

نمیدونم‌میتونم بزارم بهترین‌روز زندگیم یا نه


خدایا شکرت

خدایا شکرت.


+صبحم شب میشه و شبم صبح با خوشحالی و نگرانی توامان!!

+برنامه میریزم تا برم عمل کنم و ببینم چی میشه.امیدوارم اتفاقات خوبی رقم بخوره.

+دقیقا وقتی نوشتم که میخوام بشم بیخیال همه چی، یکی میاد سر راه من که میگه:تو نمیتونی بشی بیخیال همه چی!!

+این روزها وب میخوندم شایدم کامنت میذاشتم یا نمیذاشتم. .اغلب خوندمتون.

+واقعیت این روزهای اصلا نفهیدم چطوری گذشت.

+از قبل و ابتدای سال اینقدر مشغول بودم و کارهای متفاوت از ابعاد مختلف زندگی برای من وارد بازی شد که حس میکنم  4-5 ماه از سال 1398 گذشته. اصلا حس فروردین ماه بودن ندارم.

+واقعا امروز وقتی داشتم توی دفترم تاریخ میزدم.پرسیدم.چه ماهی هستیم؟؟؟؟؟؟؟؟(یعنی قشنگ 4-5 ماه برام رفته جلو)

+الان دارم تایپ میکنم و سرم نه تنها بلکه کل بدنم درد داره و دلم میخواد بخوابم تا دو روز و بیدار نشم.حیف که فردا شروع دیگریست .

+امسال سال عبور از ترسهامه.انشالا به ثمر بشینه.

+این هم شماره پستها!!
+خوب باشین همیشه.


ابان-آذر ماه بود شخص الف به شخص ب گفت که نل میتونه برای دختر کار درست کنه.

شخص ب شماره خودشو داد تا هماهنگی کنم.


یک بار تماس گرفتم با شخص ب که گفت حالا با دخترم حرف میزنم
گفتم شماره اشو میخای بده خودم حرف بزنم.که با لحن نازیبایی گفت:نه!
2-3 بار شخص ب دیدم و ازش حال دخترشو پرسیدم.(نگفتم کارش چی شد و.)

گذشت تا رسید امروز که شخص ب منو دید و بعد از تجویل گیری و اینها و کمی گپ زدن از من پرسید:درست چی شد؟

گفتم تموم شد.

گفت:کار هم داشتی دیگه.نه؟کار میکنی.

گفتم:اره عزیزم.من که سرکارم.(قبلش صحبت میکرد با یکی دیگه که اوضاع کار خرابه)

موقع خداجافظی بهم گفت:میشه شماره دخترم بهت بدم که براش کار جور کنی؟

با کمال میل قبول کردم و قول دادم به دخترش کار یاد بدم. حالا وابسته به اینکه دخترش بخواد یا نه. .


خب ادم حسابی از ابان تا الان دخترت میتونست چقدر درامد بدست بیاره. .


خدایا کرمتو شکر.


یک کانال تلگرامی بود.اطلاعات خوبی میذاشت.چندین بار من شکر کرده بودم بابت اطلاعاتش و. حتی نظر برای بهبود هم بهش داده بودم.

تقریب 40 روزی یکبار تشکر میکردم.

از یک جایی میدیدم توی کانالش ویس میزاره و خیلی بد با اعضا حرف میزنه. مثل اینکه اعضا ازش سوال میپرسیدن و این هم پاچه میگرفت.

خب یک سری پک داشت برای فروش داخل سایتش و اعضا مسلما سوال میپرسیدن.معرفی میکردن به بقیه دوستانشون و من هم به چندین دوستم که میدونستم به کارشون میومد معرفی کردم.

اما واقعا این ماههای اخر بشدت بشدت زشت ویس میذاشت.من کاری نداشتم به اینها

میگفتم اصل مطلب بیخیال بشم بچسبم به حاشیه؟؟

دیگه تشکر هم نمیکردم.این 2-3 ماه اخیر.چون خیلی زشت صحبت میکرد و خب هرچی باشه من هم جز اعضای کانال و پیجش بودم.

حتی میخواستم دو سه باری لفت بدم که حیفم اومد.گفتم همه کامل و خوب نیستن و از این چیزها و بعد هم ممکنه واقعا یعضی از افراد مزاحمت ایجاد میکنن که ایشون این برخورد داره.من که نیستم.پس قضاوت ممنوع.


تا گذشت و امروز من ازش 3 سوال پرسیدم. البته بعد از تشکر و تعریف و تمجید واقعا صادقانه بابت زحماتش.

یک ابهام داخل چند پست اخیرش بود.عدم صداقت بود.ازش پرسیدم این موضوع برای چی اینطوریه؟

یک قولی داده بود داخل کانال که رعایت نمیکرد.ازش پرسید شما همچین حرفی زدی.کی عملی میکنی؟
بعد هم قیمت یک پک ازش پرسیدم که لازم داشتم.


بازخورد چی بود؟

هر چی از دهانش دراومد گفت.منو حمال و مفت خور خطاب کرد.احر هم از تلگرام و کانال و ایسنتا و بلاک کرد.


علتش چی؟

اینکه مگه تعهد امضا کرده که قولشو عملی کنه؟ 

و گفت هیچوقت تشکر نمیکنی.مفت خوری هم میکنی؟

و



بعد تازه فهمیدم چرا توی ایران باب شده هر کسی به جایی میرسه خودشو نمیشناسه.


یک فردی که کل اعضای کانالش هنوز به 3 هزار نرسیده.اینقدر

اصل یک تبلیغات خوب اینه که حتی اگر مشتری تو ناراضی بود و با هزار و یک تووووپ پر اومد سمتتتو اول گوووش کنی.بعد ازش علت بخوای.

نه اینکه من محترمانه ازش سوال پرسیدم.حتی دستوری نگفتم که چرا انجام ندادی؟

پرسیدم اینو گفتی داخل کانال.کی قراره انجام بشه؟


حتی من مشتری پک اون شخص بودم.

نتیجه اش چی شد؟

نه تنها سفارش نمیدم.بلکه به هرکسی معرفی کردم میگم لفت بده و دنبال نکنه.

چون ادب و احترام متقابله.

بعد فهمیدم که طفلیها اعضای دیگه هم که فحش میخوردن چیزی نمیگفتن.ایشون خودشو گم کرده.

از زمان 300-400 نفره بودنش تا الان که نزدیک 3هزار نفره باهاش بودم اما ارزششو نداشت.اون اوایل خیلی محترمانه جواب میداد.


واقعا خیلی ناراحت شدم از رفتارش.خیلی زیاد


امیدوارم هیچوقت همچین اتفاقی برای من نیفته که یادم بره کی بودم و چی شدم.


من سعیمو میکنم

اون سعی نمیکنه

مثبت اندیشو میگم.



رفتم دوش گرفتم حالم بهتر شد


خونه شر.لی نرفتم


دلم شدیدا الان یک بغل محبت امیز میخاداز ته دلاز اعماق وجود.کسی که بدونم دوستم داره و بدونم دوستش دارم و ارزششو داره.


دلم ی رویای عالی میخادی چشم نواز و انداز


دلم یک رویای براورده شده میخاد





بابا خرما گرفتن مزه آب میده!!!

دیگه چیکار خرما دارین؟؟

با چه شور و ذوقی خرما گذاشتم دهانم.


دیگه برای خرما هم باید بگیم یادش بخیر



نکنین این کار هارو.بزارین دلمون به همین طعم و مزه ها حداقل خوش باشه.

اخ دلم کره محلی خواست.

خیلییییییییی ساله کره محلی با اون طعم و مزه نخوردم.خدا رحمتش کنه.


کره محلی با شکر قاطی میکردیموااااااایدلم خواست.

چقدر خوووش طعم بود


ماست گوسفندی مزه گوسفند میداد:))

من طعمشو دوست دارم.


وای که نگم براتون از اون انگورها و گوجه سبزها.



تنها چیزی که شاید دلم بخواد برگردم به کودکی همین خاطره بازی با طعم و مزه هاست.

خیلی خوشمزه بود


یکدفعه نزدیک 3 کیلو گیلاس خوردیم با شر-لی:))))))

قشنگ یادمه یک پلاستیک بزرگ بابا گرفته بودند.بعد یادمه منو شر-لی جلوی در ورودی اشپزخونه ایستاده بودیم و میرفتیم از پلاستیکه یک ظرف پر برمیداشتیم و میشستیم و میخوردیم

شر-لی پلاستیک میگرفت بالا من خالی میکردم:))

بعد جالبه از جلوی اشپزخونه اون سمت هم نمیرفتیم و تماما ایستاده بودیما.همونجا از تولید به مصرف بود:))


یهویی مامان یا بابا یادم نیسترسیدن و دیدن ما اینهمه گیلاس خوردیم و همچنان مشغول خالی کردن از پلاستیک مرجع بودیم که بریم بخوریم:))

کلی دعوامون کردن که مریض میشین و ازمون گرفتن و تحریم شدیم:))

یادم نیست مریض شدیم یا نه . 

قطعا گلاب به روتون اس-هال شدیمحداقل 2 کیلو مطمینم خورده بودیم:))


وایدلم چقدر برای مزه ها تنگ شده.طعمها.نونهای محلی سبزی دار.مزه گندم میداد واقعا.


فکر میکنم ایندگانمون نمیفهمن از چی حرف میزنیم.حتی الان هم نمیفهمن چی میگیم.


تا الان 2 چیزی دوست ندارم برگرده عقب از نظر مزه

بادمجون و کاهو

مزه زهر مار میداد:))

تنددددددددددد و تلخ

یادمه به بادمجون حساسیت هم داشتم.تند بود مزه زهرمار میداد.کاهو هم اغلب تلخ بودباید با سکنجبین و اب شکر میخوردی حتما.برای سالاد باید اینقدر میگشتی تا ی شیرین پیدا کنی.یا فقط اون گل وسطش سالاد میکردی.


دلم طعم میخوادمزهاخ.



تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

gole-hamishe-bahar جمله بلاگ*سخنان ناب بزرگان*جملات زیبا و آموزنده شرکت گاز هاي طبي و صنعتي اردستان گذرگاه وبسایت شخصی موزیک اسطوره دکتر فائزه خانلرزاده متخصص روانشناسي و نوروسايکولوژي دیجی کالا مزبان حبیبی